مشروح این گفتگو در زیر از نظر میگذرد.
*******
** در روزهای ورود امام خمینی در 12 بهمن شما جزو آدمهای اصلی در جریان استقبال و استقرار امام بودید که در مدرسه رفاه حضور داشتید. البته آن زمان یکسری از سران اصلی رژیم گذشته که دستگیر میشدند، اینها را نیز به مدرسه رفاه میآوردند و مثلاً در 23 بهمن نصیری و یکسری از آدمهای دیگر را در پشت بام مدرسه رفاه اعدامشان کردند. درباره نحوه دستگیری و حضور این دسته افراد در مدرسه رفاه و یا مواجهای که آنجا با آدمهای معروف رژیم گذشته داشتید، توضیح دهید که به چه صورت بود و آنها وضعیتشان به چه صورت بود. رفتارشان چگونه بود، اظهار پشیمانی میکردند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. اجازه دهید ابتدا سی و نهمین بهار آزادی از رژیم ستمشاهی و استمرار نظام جمهوری اسلامی ولایی را تبریک بگویم.
از محبتی که کردید تا فرصتی پیدا شد برای بحث، تشکر میکنم. بحثی که شما میفرمایید در مدرسه رفاه، بنده بعد از آزادی از زندان رژیم طاغوت در نیمه دوم سال 56، عضو شورای مرکزی تشکلی مخفی شدم که با نظر مبارک امام بعد از پیامی که مرحوم آیتالله شهید مطهری در اردیبهشت 56 از سوی ایشان آورده بود، تشکیل شده بود و جریانات سالهای 56 و 57 را اداره میکرد. ترکیب اعضای این تشکیلات هم متشکل از افرادی از اعضای جامعه مدرسین، جامعه روحانیت و مؤتلفه بود.
بنده از طریق همین حضور در آن مجموعه مسائل و تبلیغات که برای جریانات سالهای 56 و 57 بود، از همان طریق هم برای کمیته استقبال از امام انتخاب شدم، 7 نفر اعضای شورای مرکزی کمیته استقبال بودیم. شهیدان مطهری، مفتح، محلاتی و بنده، دو نفر از نهضت آزادی و یک نفر از جبهه ملی. برای اینکه در هنگامی که امام میخواهد بیاید همه با هم در استقبال شرکت کرده باشیم.
بنابراین، در تشکیلات کمیته استقبال به علت این جایگاه بود که حضور داشتم، چه در بهشت زهرا و چه در جاهای دیگر.
اما مدرسه رفاه. بنده خودم جزو پایهگذاران و مؤسسین مدرسه رفاه بودم. ما وقتی دیدیم که آمریکاییها بعد از ورود به ایران از دوره محمدرضا شاه، آمدند مدرسه البرز یا دبیرستان جردن آمریکایی را ساختند برای اینکه بچههای با استعداد و نوجوانان مستعد ایرانی را از بچگی جذب کرده و آنها را گزینش کنند، برای برنامههای آینده آمریکا، آمدیم مدرسه رفاه را تأسیس کردیم.
انگلیسها هم رفتند در مقابل مدرسه هدف را راه انداختند که آنها هم انگلیسی بازی دارند.
بعد از این قضایا بزرگانی از علمای اسلام و دلسوزان احساس خطر کردند. شهیدان مطهری و بهشتی و شهید باهنر و مرحوم آقای طالقانی و شیخ رضا سراج و آیت الله برقعی (رحمه الله علیهم اجمعین) اینها هم اقدام به تأسیس مدارس اسلامی غیرانتفاعی کردند که یکی از آنها مدرسه علوی بود. علت گذاشتن آقای کرباسچی در آنجا هم این بود که رژیم از انجمن حجتیه احساس خطر نمیکرد، چون آنها وارد سیاست نمیشدند. ولی زیر مجموعهاش بزرگانی مثل مرحوم استاد روزبه، شهید سیدکاظم محسنی، مرحوم آقای محدث و اینها بودند که در مؤتلفه هم با اینها کار میکردیم. حتی بعضیهایشان مثل آقایان علیرضایی، محدث، شاه مرادی، اینها جزو حوزههای مؤتلفه بودند، منتها قرار بود در مدرسه علوی کار سیاسی نکنند.
به دنبال این بحث و افزایش این دسته مدارس، مدرسه رفاه را با نظر شهید بهشتی و با مسئولیت شهید باهنر راه انداختیم که پولش را از هیأت فرش فروشها و بیشترش را از مرحوم اخوان گرفتیم. مدرسه رفاه را در بخش خواهران راه انداختیم، چون ما برای مدارس اسلامیمان معلم خواهر کم داشتیم یا اصلاً نداشتیم.
دو کار را دنبال کردیم؛ یکی من با مرحوم آقای شاهچراخی که اولین پیش نماز مسجد حسینیه ارشاد بود و با مؤتلفه همراهی داشتند، در خیابان 15 خرداد، سر کوچه امامزاده یحیی، مسجد کوچکی است که یک عده از خواهران آنجا قرار شد با ایشان کار بکنند. ایشان هم تحصیلات حوزوی داشت و هم تحصیلات جدید داشت و بسیار آدم ارزشمندی بود. منتها چهل و خردهای سالش داشت که سکته کرد. یکی از آنهایی که فقدانش واقعاً ثلمه بود، مرحوم آقا سید علی آقای شاهچراغی بود.
به همین علت مرحوم آقای شهید بهشتی گفتند مدرسه رفاه را بگذاریم برای خواهران تا برای آینده بتوانیم خواهران ارزشمند و متدین را تربیت کنیم و انقلابی شوند.
مدرسه مربوط به یاران مؤتلفه بود. وقتی مرحوم آیتالله شهید مطهری یک روز صبح بعد از اذان ما را خانهاش دعوت کرد و گفت امام تصمیم گرفتهاند به ایران بازگردند. گفتند که حاج احمد آقا زنگ زده که امام بعد از رفتن شاه قصد دارند به ایران بازگردند و قرار شد کمیته استقبال از امام را راه بیندازیم.
آنجا وقتی بحث شد، آقای مطهری گفت که امام نظرش این است که جایی که میآید، اقامتگاهشان از مرکز شهر به پایین باشد، به بالا نباشد. دوم اینکه متعلق به اشخاص یا دولت نباشد، عمومی باشد و متعلق اشخاصی که نامناسب هستند، نباشد و سوم آنکه بشود در اختیار باشد.
به این علت مرحوم آقای شفیق که در آن جلسه حضور داشت، مدرسه رفاه را پیشنهاد کرد که در اختیار خودمان بود.
** شما در مدرسه رفاه در زمان قبل از انقلاب چه سمتی داشتید؟
نه بنده مسئولیتی نداشتم. آن زمان هم همینطور؛ یعنی من مسئولیت پول جور کردن از مرحوم حاج حسین اخوان و هیأت فرشفروشها را داشتم. بیشتر پشت صحنه بودم نه در جلوی صحنه. من نه هیچ کجا عضو هیأت امنا شدم و نه چیز دیگر. اخیراً بعضی جاها بعد از انقلاب پایمان را به میدان کشیدند و الا واقعیتش این است که آدم بیسر و صدا کار کند، خیلی بهتر است.
بنابراین مدرسه رفاه به این ترتیب برای اقامت و استقرار امام انتخاب شد. مرحوم جناب آقای حاج محسن لبادی، یک جای دومی را پیشنهاد داد که آن هم مدرسه علوی را پیشنهاد داد. قرار هم شد خودش با آقای شفیق و آقای مطهری بروند ببینند آنجا را. این شد که اقامتگاه امام شد مدرسه رفاه و علوی، به این علت بود. تصمیمش هم آنجا گرفته شد.
وقتی امام آمد و ایشان را آوردیم در مدرسه رفاه که جا و همه چیزش هم مشخص بود، بعد از ظهر روز 12 بهمن، ساعت 4، اداره انتظامات رفاه دست شهید اسلامی و مرحوم حاج اکبر پوراستاد و حاج اکبر صالحی بود.
روز یازدهم بعد از ظهر، آقای اسلامی آمد پیش من، با ناراحتی گفت که گروه منافقین آمدند، همه 4 طبقه مدرسه رفاه را نیروهایشان را چیدند از اعضای خودشان و در واقع مدرسه را اشغال کردند. رفتم به مسئولشان که با من هم آشنا بود و زندان بودیم با هم، گفتم برای چی آمدید این کار را کردید، ما اینجا برنامه داریم و اینجا مسئولیت داریم و کمیته استقبال اداره میکند، قضایا را. گفت ما تنها نیروی مسلح هستیم و باید حفاظت از امام را ما به عهده بگیریم.
گفتم که خوب میخواستید صحبت و مذاکره کنید. طبقه دوم نشسته بود روی صندلی، میز جلویش بود. کیف سامسونتش را جلوی من باز کرد و مسلسلش را به من نشان داد. گفت ما اینجا هستیم، به زور هم بخواهید بیرونمان کنید، درگیری ایجاد میکنیم.
با مرحوم شهید مطهری رفتم موضوع را مطرح کردم. آقای مطهری گفت اینها میخواهند درگیری ایجاد کنند و بهم بریزند اوضاع را، آن هم در محل و اقامتگاهی که امام میخواهد بیاید. اگر ما بخواهیم با اینها دعوا کنیم، نمیشود. قرار گذاشتیم بیسر و صدا، فردا صبح اقدام کنیم. گفتیم آن شب کاری نکنیم، چون احتمال خطر جانی برای امام از طرف اینها بود. گفتیم فردا صبح امام را میبریم بیسر و صدا به مدرسه علوی، آنجا مستقر میکنیم. لذا رفتیم همان بعد از ظهر دادیم بچههای تشکیلات آنجا را سامان دادند و میزان کردند انتظاماتش را، مرتب کردند، بلندگو و همه چیز را آماده کردند. صبح قبل از طلوع آفتاب، شهید مطهری با آقای منتظری و یکی از دوستان، امام را آژانس گرفتند، از رفاه آوردند علوی و در آن اقامتگاه قرار مستقر کردند. آنها هم دیدند نقشهشان به بنبست خورد، چون مقصودشان امام بود. ول کردند و رفتند.
برای تشکیل دولت موقت هم، بحث شد که کجا مرکزش باشد، قرار شد که همان مدرسه رفاه باشد. لذا آقای بازرگان آنجا قرار گرفت و بعد هم کلیه امور و مرکزیت اداره کار آنجا بود. آنجا هم پذیرایی از مهمانان از استانها میکردند. شهید عراقی هم با آقای سیدرضا نیری کمیته امداد و مرحوم آقای شفیق و دوستان دیگر، ناهار ساده آنجا را جور میکردند. جلسات آنجا تشکیل میشد. اتاقهای متعدد جلسات داشتیم در چهار طبقه آنجا. آنجا مسأله اخبار، اطلاعات و تماسهای تلفنی، هر کس کاری داشت، آنجا انجام میشد. محل جمعآوری امدادهای پزشکی و غیرپزشکی بود. همه این وسایل آنجا بود.
** به این سؤال ما درباره برخوردتان با بازداشتیهای از رژیم سابق در مدرسه رفاه هم پاسخ دهید.
دارم این توضیحات را میدهم تا برسم به آن.
آنجا غیر از همه این کارها، اسلحههایی هم که مردم میگرفتند و میآوردند، آنجا تحویل میدادند، الان که فکر میکنم، میبینم خدا نگه داشته و الا این حیاط که پر از نارنجک و اسلحه و مواد منفجره و بمب بود، کافی بود یک جایش آتش بگیرد، کل همه مدرسه رفاه میرفت آسمان، ولی خدا نگه داشت.
از آن طرف وقتی که طاغوتیها را میگرفتند، میآوردند، شهید کچویی را با آقای حاج اصغر رخصفت و شهید رجایی گذاشتیم که مسئول زندان آنجا باشند.
** شما گذاشتید آنها را.
مجموعاً من و آقای مطهری اداره میکردیم دیگر. همه دوستان بودند. ما معمولاً شخص خودمان را هیچ وقت مطرح نمیکنیم، جمعی حرکت میکنیم. مؤتلفه تنها حزبی است که بعد از تأسیس توسط امام از سال 42 تا 57 دبیرکل ندارد. متوجهید، حزبی که همه این کارها را کرده دبیرکل نداشته است.
** هیأت بودید آن موقع یا حزب بودید؟
حزب بودیم. اسمش را هیأت گذاشته بودیم که رژیم حساس نشود، ما هم پوشش داشته باشیم. وقتی بگوییم برویم حزب همه حساس میشدند، آن موقع حزب هم بین مردم خیلی موقعیت نداشت. اسمش را هیأت گذاشتیم تا هر وقت کسی پرسید کجا میروید، بگوییم میرویم هیأت. بعداً وقتی مرا دستگیر کردند در سال 44، کلی اذیت کردند و شکنجه دادند ولی در بازجوییها هر چه پرسیدند، من میگفتم ما در هیأت دینی بودیم. اگر میخواستیم به حزب برویم خوب میرفتیم در جبهه ملی. این پوشش بود اسم هیأت و الا هیأت نبود.
** بعد از انقلاب یکسری از آدمها کلاً نسبت به حزب زاویه پیدا کردند و به صراحت هم اعلام کردند. یکسری مقامات اجرایی بودند از جمله آقای احمدی نژاد که علناً اعلام کرد که حزب و تحزب را قبول ندارد. نظرتان راجع به این موضوع چیست؟
آنجا در مدرسه رفاه این محل بود که اینها را آورده بودند. باورم نمیشد. نگهداری آنها هم چیز عجیبی بود. روز اول که مردم آوردند اینها را، بعضی از اینها را دست و چشمشان را بسته بودند و آنجا خدا رحمت کند، شهید رجایی آمد و گفت این چه طرز نگهداری زندانی است. قرار شد فقط دستشان را ببندیم، اما بعد دیدیم بعضی از اینها مثل خسروداد، اینها دوره کماندویی دیدند و با دست بسته هم فتنهانگیزی میکنند و چیز عجیب و قریبی است.
بعد از 22 بهمن زندان قصر که خالی شد اینها را بردند آنجا.
** آن اعدامها که آنجا انجام شده چه بود؟
اعدامهایی که آنجا بود، آنجا محل دادگاه هم بود. نهضت آزادیها محاکمه میکردند.
** آقای خلخالی آنجا چه میکرد؟
امام یکی از کارهای زیبایش این بود که بعد از پیروزی انقلاب، نیامد، مثل همه انقلابهایی که در دنیاست، کمیته انقلاب و دادگاه انقلاب تشکیل دهد، نه. یک حاکم شرع گذاشت و گفت شما حکم بدهید. بعد هم حقوقدانان محاکمه کردند. طبقه بالای مدرسه رفاه. عکسهایش هست که نیمکت و میز و صندلی گذاشته بودند و همانجا محاکمه میکردند.
** اعضای نهضت آزادی محاکمه میکردند؟ چه کسانی؟
بله. آقای سیدجوادی و حکیمی و اینها آنجا مشغول بودند.
** آقای صدر سید جوادی و حکیمی اینها سران رژیم قبل را محاکمه میکردند و حکم اعدام میدادند و اجرا میشد؟
نه. نه. اینها محکمه را اداره میکردند و باید دادستان مرحوم آقای خلخالی باید حکم شرعیاش را میداد.
** اینها پس چه میکردند، چه حکمی میدادند؟
اینها مراسم محاکمه، بازجویی، دادگاه، حکم اینها را اجرا میکردند.
** پس بازجوهای اصلی از سران رژیم گذشته اعضای نهضت آزادی بودند.
بله. کنار اینها از غیرنهضتیها هم بودند، ولی اصلش آقای سید جوادی و اینها بودند. عکسهایشان هست. در روزنامههای اطلاعات و کیهان هم هست.
** چه کسانی آنجا دستگیر و محاکمه شدند؟
هر چه بازداشت میشد اول میآوردند آنجا. ساواکی، سران طاغوتی ارتش، اینها همه را میآوردند آنجا.
** جا داشتید برای نگهداری این همه آدم.
بله. زیرزمین مدرسه رفاه بود و مدرسه علوی را هم به هر حال دخترانهاش را هم گرفتند و درش را باز کردند. شهید عراقی و اینها آنجا بودند. اینقدر جا داشت. البته بعد بردند این تشکیلات را به زندان قصر که عراقی و آقای رخ صفت و آقای کچویی مسئولش شدند. مسئول آن زندان شدند.
** در رفاه چه کسانی را اعدام کردند؟
در مدرسه رفاه، آقای خلخالی، تصمیم گرفت که 23 نفر را در همان شبهای اول اعدام کند. بعضی دوستان به محضر امام عرض کردند که این نوع اعدام بازتاب منفی دارد و سید احمد آقا به آقای خلخالی گفت که شما فقط سران اصلی را اعدام کن. خلخالی گوش نداد. 23 تا را برد بالا. گفتند کجا اعدام کنند؟ بالای همان مدرسه رفاه.
قرار بود که عکس را خودمان برداریم. خبر به خبرنگاران ندهیم؛ اما غلامرضا موسوی هست که خبرنگار کیهان بود، خیلی فعال و خبرنگار زیرک و زرنگی بود. یک موقع رییس خانه سینما بود و الان در کار سینما و اینها است.
این موسوی دو روز بعدش، من دیدم آمد در رفاه. در اقامتگاه امام به من گفت آقای بادامچیان دستم به دامنت دارم اعدام میشوم. گفتم چرا؟ چون ما با همه خبرنگارها همراهی میکردیم و کار میکردیم.
گفت که این عکسهای 4 نفر اعدامی آن بالای مدرسه رفاه را من انداختم در کیهان. گفتم کی به تو گفت بری آنجا. گفت راستش دیدم که آنجا یک خبرهایی است، رفتم آنجا آنها خیال کردند شما من را فرستادید. به همین علت راهم دادند و رفتم بالا این فیلمها را برداشتم و دادم به کیهان و کیهان آن روز 3 شماره یک میلیونی فروخته است.
برای اولین بار بود و آن هم با آن عکسهای آن حالت. گفت آقای بازرگان این عکسها را که دیده، رفته پیش امام و گفته که اینها در سطح بینالملل اثر منفی دارد. این عمل ضدانقلابی است و شما نباید عکسها را بهشان بدهید. گفتند کی عکس انداخته است و آقای خلخالی دنبال عکاس میگردد که ببیند عکاس کی است. من گیر بیفتم درجا مرخصم.
گفتم من که این همه با خبرنگارها و مطبوعات همراهی میکنم، به چه دلیل رفتی آنجا این کار را کردی؟ چرا بیاجازه من این کار را کردی؟ حالا پس حقات همین است. گفتم اگر دفعه دیگر از این کارها نکنی، من به تو کمک میکنم. من چون از خبرنگار زرنگ خوشم میآید، چون شکار لحظهها را میکند، خیلی هم خوب است، لذا از این نوع کارها خوشم میآید. به او گفتم باشد، من حالا الان به تو اجازه میدهم ولی نمیگویم که چه زمانی به تو اجازه دادم. اگر هم آقای خلخالی شما را گرفت، بگو آقای بادامچیان اجازه داده. نگو کی که دروغ بشود. من الان به شما اجازه میدهم که تو بگویی اجازه داشتم.
گفت من را اگر بگیرند در شلوغیهای انقلاب است، معلوم نیست چی بشود، یک وقت اگر چیزی بشود، دیدی آقای خلخالی مرخصم کرد.
** حالا واقعاً آقای خلخالی اینطوری بود. میگرفت و در جا اعدام میکرد.
نه. آقای خلخالی بدون حکم شرعی کاری نمیکرد؛ اما بیپروا بود. البته حساب شده کارهایش را انجام میداد. بالاخره آقای خلخالی بود دیگر. خدا بیامرزدش. زمانی در مجلس دوم بودیم، یکی به آقای خلخالی گفت، من روز قیامت یقهات را میگیرم بابت این حرفی که زدی. آقای خلخالی گفت به اندازه کافی یقهام را میگیرند که نوبت به تو نمیرسد، خیلی شلوغ است.
یکی از آقایان هم یکبار از آقای خلخالی پرسید، چرا این کارها را این شکلی انجام داد؟ گفت من میروم جهنم، اما یک ملتی آزاد میشود. روحیهاش این تیپی بود و امام هم حساب شده گذاشته بود او را. والا، علما معمولاً یک مرغ هم سر نمیبرند، چه برسد به اینکه بخواهد حکم اعدام دهد.
آقای خلخالی خیلی خدمت کرده است. خوب البته اشتباهاتی هم دارد. هر کس خدمت میکند، خوب ممکن است اشتباه هم بکند.
** جریان درگیری شما با آقای خلخالی چه بود؟
کی؟ چه زمانی؟
** در کتاب خاطرات آقای خلخالی یکی دو تا نامهنگاری آقای خلخالی با شما منتشر شده است.
الان در ذهنم نیست، ولی با آقای خلخالی ... .
** آنجایی که شما گفته بودید که در مدرسه رفاه من مسئول مصاحبهها بودم و هماهنگیها با من است.
خلخالی خوشاش میآمد مصاحبه کند با همه. بعد از قضیه آقای موسوی خبرنگار کیهان، من آقای خلخالی را دیدم که این قضیه را تمام کنم. آقای خلخالی رفته بود دنبال عکسها و عکاس و اینها. آقای خلخالی را دیدم و موضوع را مطرح کرد و او گفت که رییس دولت موقت گفته بود این کار خلافی بود که کردند و فلان کردند و من باید حسابش را برسم. گفتم این آقا عکس گرفته و عکاس است و این حرفها چیست که میزنی؟ این آقا با اجازه من عکس انداخته است. گفت عجب. خیلی خوب اگر با اجازه شماست ولش کن. گفتم تو حالا خیلی هم با دولت موقت و مهندس بازرگان رفیق هستی که حرف آنها برایت اینقدر اهمیت پیدا کرده است.
آن شب قرار بود 23 نفر را اعدام کنند. من یادم است اینها را که بالا بردند، این سرلشکر ناجی که این همه جنایت کرده بود در اصفهان، نوبت مرگ که رسیده بود، آنچنان وحشت کرده بود، تمام دندانهایش میلرزید. هی صلوات میفرستاد نمیتوانست صلوات هم درست بفرستد. وحشت مرگ بر اینها غلبه کرده بود.
خلاصه با آقای خلخالی درباره آن عکسها و عکاسش صحبت کردم گفت اگر اینطور است پس ولش کنید برود.
در رابطه با این بحثی که گفتید ما در کمیته استقبال از امام انضباط جدی داشتیم. آنجا هم همه میخواستند مصاحبه کنند. خبرنگارهای خارجی هم دنبال این بودند که از هر کسی یک مصاحبهای بگیرند و مطلبی گیر بیاورند و سوء استفاده کنند. لذا ما ممنوع کرده بودیم. گفتیم هر که میخواهد مصاحبه کند با مرحوم شهید مفتح که در بخش مربوط به مصاحبهها مسئولیت گرفته بود، با ایشان هماهنگ کند.
خدا رحمت کند آقای محلاتی آمد گفت آقای بادامچیان خلخالی نشسته، دارد مصاحبه میکند با این خبرنگارها در مدرسه رفاه، طبقه اول. گفتم خوب برو به او بگو مصاحبه نکند. گفت من دهن به دهن آقای خلخالی نمیشوم. تنها کسی هم که از عهدهاش بر میآید، خود شما هستی. برو به او بگو مصاحبه نکند. رفتم گفتم آقای خلخالی تشریف بیاورید بیرون. گفتم قرار نیست که هر کسی خواست مصاحبه کند هماهنگ کند؟ گفت یعنی ما باید از شما اجازه بگیریم برای مصاحبه؟ گفتم که اجازه نمیخواهم، ولی قرار شده برای مصاحبه هماهنگی باشد. اگر شما مصاحبه کنید هر کسی اینجا میآید و یک مصاحبه میکند آن وقت صد تا مطلب میشود. الان آغاز انقلاب است. بعد آزاد میشود هر چه دلتان خواست با خارجیها مصاحبه کنید. آن مهم نیست الان نمیشود. گفت برو بینم من مصاحبه میکنم.
گفتم ببین، بهت میگم این کار را نکن. اگر مصاحبه کنی همینجور که نشستی با این خبرنگار مصاحبه میکنی، میآیم آنجا خبرنگار را بیرون میکنم. یادت باشه. ما با کسی شوخی نداریم. بعد گفتش این که بد میشود. گفتم خوب نکن تا بد نشود، بعد گفت که باشد. گفتم حالا برو این مصاحبهات را تمام کن، اما بعد از این مراعات کن.
آقا این رفت مصاحبه را تمام کرد. من گفتم باید با آقای مفتح هماهنگی کنی. این عصبانی بود مصاحبه را دو سه دقیقهای تمام کرد و آمد در مدرسه رفاه دنبال من میگشت. میگشت که یا من را پیدا کند یا آقای مفتح را که گفته بودم مسئول هماهنگیها است. آقای مفتح که گذاشت رفت. چون آقای خلخالی بود دیگر، دهانش را که باز میکرد، (با خنده) آقای خلخالی بود دیگر. من هم رفته بودم در اتاقی کار داشتم و از آن پشت نگاهش میکردم. این آقای خلخالی هی میرفت از این طبقات بالا و میآمد پایین. خدا رحمتش کند، چاق هم بود، خیلی جالب بود. ما میخندیدیم با دو سه تا از بچهها. این هم عصبانی بود.
بعد از اینکه ظهر شد سر ناهار به او گفتم که آقای خلخالی ما قدر تو را میدانیم، یادت باش؛ اما بدان اینجا نظم دارد، بینظم کار نکن. اگر میخواهی بروی مصاحبه کنی من خودم به شما راهنمایی میکنم. اینکه هر کس از در بیاید ما و شما با او مصاحبه کنیم، اینها سوءاستفاده میکنند.
از این کارها با آقای خلخالی زیاد داشتیم. یکی دو تا نیست. سر جریان بنیصدر، خوب او رفت طرف بنیصدر و با او همراهی میکرد. در جریان مجلس همه جور داشتیم با آقای خلخالی ماجرا زیاد داشتیم.
** در دوران مجلس با جبهه ملی و نهضت آزادی هم برخوردی داشتید؟
من مجلس دوم بودم مجلس اول نبودم. آنها مجلس اول بودند. نه. مشی ما این نیست که تندیهای بلاجهت کنیم.
** آن ماجرای 99 نفر چی بود در مجلس سوم بود؟
برای چی میخواهی آن را بشنوی از من الان؟
** خوب داریم همین طور سیر انقلاب را میرویم جلو دیگر.
اینها که انقلاب نیست. اینها بحث دیگری است. مسأله 99 نفر را میخواهید باز کنیم؟
** از همین بحث همینطور جلو برویم.
من در حال حاضر خیلی وقت ندارم و این موضوع باید توضیحات کافی پیرامونش داد.
** حاج آقا عکسی که از شما با دمپایی در مجله تماشاگران منتشر شد، چه جوری بود. خودتان مجوز دادید اینطور منتشر کنند یا اینکه بد اخلاقی کردند؟
حالا بد اخلاقی که سرجایش است. ظهر بود، مصاحبه تمام شده بود و میخواستم وضو بگیریم. کتم را در آوردم و دمپایی را پایم کردم بروم وضو بگیریم. گفت ما عکس از شما میگیریم، گفتم بگیرید. گرفت بعد روی جلدش هم منتشر کرد. خیلی هم متشکرم از ایشان. بعد در مقاله نوشتند که آقای فلانی شما انقلابی نیستید؟ پاسخشان را دادم و نوشتم که ضمناً تشکر میکنم که شما با این عکس ساده بودن من، اتاق کار من و خود من را نشان دادید. انشاء الله هیچگاه دچار تجملات و اشرافیگری نشویم. بعد یکیشان آمده بود که دمپاییها را بگیرد از من. دمپاییها آن جلوست الان هم. یکیشان در حاشیههای مطلبش نوشته بود که این دمپاییاش هم برای 30 سال پیش است. راست میگوید 30 سال است این دمپایی پای من است. حالا آدم صرفهجویی کند، این درست است، خوب است. دیگر حتماً من باید یک جفت دمپایی اشرافی داشته باشم. ما یک اتاق در اینجا داریم، هم کارمان است، هم زندگیمان است و هم خوابمان و همه چیز.
** شما با شهید مطهری، همین طوری که گفتید خیلی نزدیک بودید. این مواضعی که الان پسر شهید مطهری در مجلس اتخاذ میکند، با رویکرد خود شهید مطهری تطبیقی دارد با توجه به نزدیکی که شما با ایشان داشتید؟
ابداً. من او را خواستم اینجا. با او صحبت کردم. به او گفتم این راهی که داری میروی، عاق پدر و مادرت میشوی. آقای مطهری یک انسان غیور و به شدت غیرتمند و مذهبی بود. روشی که تو داری از آنها سوءاستفاده میکنی، چی میخواهی؟ میخواهی رأی بیاوری؟ آدم برای رأی آوردن از هر راهی میرود، خوب یک کار دیگری بیا بکن. متأسفم. او متأسفانه دارد راه بدی را میرود.
** در جواب نصیحت شما چی گفتند؟
لبخندی زد و رفت. معلوم است اینگونه آدمها جوابی ندارند، بدهند که.
** با آقای هاشمی از کی رابطه داشتید و چه جوری بود؟
وارد این چهرهها نشو. ما کار خودمان را داریم.
انقلاب ما هنگامی که شروع شد، از آغاز مهر سال 1341، خیلیها کوشیدند که این انقلاب را از خلوصی که داشت، بیندازند. رهبری انقلاب و امام را تبدیل به یک روحانی سیاسی کنند؛ مثل مرحوم آیتالله کاشانی. امام با زیرکی و زرنگی همان خط خدایی را نگه داشت و گفت اسلام در خطر است، اسلام را یاری کنید. من استنصار میطلبم. کسانی که خدمت امام جمع شدند، کسانی بودند که برای خدا کار میکردند. به همین علت امام نیامد از این گروهها و تشکیلاتها راه بیاندازد، نه. حرکتش را حرکت مردمی قرار داد. حرکت عام مردم، یعنی تمام مردمی انجام داد. انقلاب ما، انقلاب آقای فیدل کاسترو در کوبا نیست که یک گروه راه بیندازد و برود جنگل و از جنگل انقلاب کند. انقلاب ما انقلاب عبدالناصر نیست که یک گروه نظامی بیاید، شورای افسران آزاد را راه بیندازد و بعد هم روزی که از دنیا میرود، همه چیز بهم میریزد، چون مردمی نبود. شورای افسران آزاد ادارهاش میکرد.
امام از همان آغاز هم به ما فرمود در سال 41. فرمود هر کاری را میخواهید بکنید، 3 نکته را رعایت کنید. یک ایمانی باشد، خدایی کار کنید. دو مردمی و سه با برنامه کار کنید. همتتان را متعالی بدارید، اما بدانید که کار در دنیا تدریجی است. این عبارت بسیار مهمی است. خودش هم همین کار را کرد، همه چیز را برای خدا خواست، هنر امام در این بود که همه را خدایی میکرد.
در آن آغاز کسانی که در خدمت امام بودند، فقط خط الهی بود. بقیه کسانی که مثلاً اعضای نهضت آزادی که آمدند من در کتاب نهضت آزادی نوشتم، همانطور که در کتاب هیاتهای موتلفه نوشتم. شما میبینید که جبهه ملی نیامد، حزب زحمتکشان بقایی نیامد، نهضت آزادی هم آمد گفت که بجای این کارها برویم انتخابات آزاد بخواهیم. اولین بیانیه نهضت آزادی این است دیگر که بعد مرحوم آقای طالقانی و اینها بهشان فشار آوردند. دوم بیانیهشان این است که خیلی خوشحال شدیم که بعد از 70 سال روحانیت دوباره به صحنه آمد. اینها نیامدند همراه امام. مخصوصاً آقای بازرگان تقلید را قبول نداشت. مرجعیت را به این معنا که مرجع باشد، قبول نداشت. بحث ولایت فقیه را قبول نداشت به همین علت که در مجلس بحث ولایت فقیه شد، در مجلس خبرگان سعی کرد مجلس را منحل کند. آنها ذهنیتشان همان پیش نویس قانون اساسی غربزده بود که نوشته بودند. انقلاب با این وضعیت شروع شد، بعد به تدریج گسترده و مردمی شد. هر چیزی که مردمی میشود، اختلاف ذهنیتهای مردمی هم در آن وارد میشود؛ بنابراین شما میبینید حزب ملل اسلامی آمد که 15 تا شماره نشریه داده و در آنجا آن آقای عربشاهی که یکی از روسای سهگانهشان بود بعد کمونیست شد. ذهنیتهای اینها را در همان نشریات شما بخوانید!
** یک مقداری جلوتر برویم.
سریع دارم میروم. خیلی طول نمیدهم. بعد که مثلاً سازمان مجاهدین خلق درآمد، این افکار مذهبی، التقاطی داشت دیگر. یا مثلاً گروههای دیگری که داشتیم، انواع و اقسامش پدید آمد. امام با هیچ یک از این گروهها برخورد نکرد. شما در مشی امام نگاه کنید حتی به کمونیستها و چریکهای فدایی خلق امام تندی نمیکند. هر که هر ضربهای به شاه میزد، امام مانع نبود، اما اصل اداره کار، رهبری دست خود امام بود. مسئولیتها دست یارانی مثل شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح، شهید باهنر بود که اینها با امام یکی بودند و همین تیپ ما که امام را به عنوان نایب امام زمان و ولی فقیه و مرجع تقلیدمان میدانستیم. حکم او را حکم خدا و حکم خدایی میدانستیم و بر اساس آن عمل میکردیم؛ بنابراین، دو تا خط در انقلاب تشکیل شده همانی که آقای بهشتی مینویسد، یکی بینش اینکه معتقد است همه چیز بر مبنای فقه و ارزشهای الهی و اسلامی باید شکل بگیرد و سعادت و خوشبختی در آن است. رفاه اقتصادی در آن است و الا وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکا. یک بینش دیگر نه. در عین اینکه دلش میخواهد بفهمد، میخواهد انقلاب، نظام باشد، اما تسامح، تساهل، لیبرالیزم و همه اینها را هم میخواهد که برقرار باشد. هر کسی دلش خواست برود استخر مختلط و هر کسی دلش خواست برود اعتکاف. این هم یک بینش است دیگر. ضمناً در مسائل سیاسی گوناگون هم همینطور. من در کتاب شناخت انقلاب اسلامی و ریشههای آن نوشتم که وقتی انقلاب به مرحله پایانیاش میرسد، این مرحله همه با هم است. مثل عید نوروز میماند همه به هم تبریک میگویند. بعدش بلافاصله دوره درگیریهاست. چرا؟ چون همه اینهایی که علیه رژیم شاه کار میکردند، حالا که انقلاب پیروز شده است، میخواستند خط خودشان حاکم شود. حزب توده، چریکهای فدایی خلق با اختلافات گوناگون، سازمان منافقین دنبال خط منافقین است، نهضت آزادیها دنبال خط نهضت آزادی، انقلابیون دنبال خط انقلابی، چپیهای آن روز، متدین مذهبی دارای افکار چپ، راستهای آن روز، متدین مذهبی انقلابی راستگرا، اینها همه میکوشیدند که تفکرشان را حاکم کنند، بنابراین دوره اختلافها و درگیریها پیش میآید.
امامت جامعه دو تا راه دارد، دو کار میکند؛ یک خط انقلاب است، خط علی است که در خط علی (ع)، مقداد، عمار، ابوذر، سمیه و اینها میگنجند. اصلاً جایی برای ابوموسی اشعری، خالد بن ولید و طلحه و زبیر اینها نیست. ولو طلحه و زبیر موقت در یک زمانی با علی باشند و بعد به بن بست بخورند. در آن خط که میرسد به حکومت عدل و قسط جهانی امام زمان (عج)، رهبرش امامت و امت و نایب امام زمان است و آنهایی هم که در این خط کار میکنند، ولایتپذیرها هستند و تمام مشکلات روی دوش اینهاست، تمام خدمات و زحمات و رنجها مربوط به آنهاست و تمام تهمتها نیز مثل سرمایهدار و انحصارطلب و اینها هم نصیب اینهاست مثل مرحوم آقای بهشتی.
شما شهدا را نگاه کنید. ببینید، در طول این مدت بعد از پیروزی انقلاب، آقای هادی غفاری، خوئینیها، آْقای رییس فتنه و بعضی مثل رییس اصلاحات هیچ مورد ترور قرار گرفتند؟ یکی از اینها طوری اش شده است؟
** علتش چیست؟
برای اینکه احساس خطر نمیکنند استکبار از اینها. استکبار اینها را خطی میداند که با خط انقلاب یکی نیستند.
** همراه خط استکبارند یعنی؟
نه. همراه نیستند، اما انسان گاهی وابسته به استکبار است و مزدور است، گاهی نه، روحاً و تفکراً استکباری است و گاهی اصلاً خودش هم نمیداند چرا ابزار دست استکبار شده است؟
** خوب به نظر شما اینها از کدام دستهاند؟
هر کدام را شما خواستید انتخاب کنید. من الان نمیخواهم وارد قضاوت این قضایا بشوم. من کلانش را میگویم، خود شما ماهیگیری را یاد گرفتهای همه را بلدی. نمیگویم ابا دارم از گفتنش، اما الان وقتش را نداریم.
خط دوم، خط اداره جامعه است. در اداره جامعه ولی امر حقوق 80 میلیون مردم ایران را رعایت میکند تا تضییعی اتفاق نیفتد. چون هر شهروندی یک حقوق شهروندی دارد و ولی فقیه عادل این حقوق را رعایت میکند. لذا در انتخابات میبینید، میفرماید که شما اگر من را هم قبول ندارید، نظام را هم قبول ندارید، بیا برو در تعیین سرنوشت خودت شرکت کن. خوب این آدمی که نه نظام و نه ولایت را قبول ندارد، در انتخابات شرکت کند، به چه کسی رأی میدهد؟ ولی آقا میگوید این حق دارد رأی بدهد و حقش را تضییع نمیکند. بعد چه میکند؟ هدایت میکند. میگوید انگلیسها برای ما فهرست انتخاب کردند، متوجه باشید که آمریکا ضد ماست. اگر آمریکا از کسی حمایت کرد مصداق همان حرف امام میشود که فرمود اگر آمریکا از تو تعریف کرد، در کار خودت شک کنید.
خوب شما ببیند هر چه شهید است، برای این تیپ است. شما نگاه کن از آقای بهشتی، مطهری، مفتح، محلاتی، صیاد شیرازی، این شهدای کوچه و خیابان، لاجوردی، کچویی، 73 تن، رجایی، باهنر، ببینید همه از این تیپ هستند، چون استکبار اینها را مقابل و مزاحم خودش میداند.
پس در خط انقلاب، رجایی گونهها و لاجوردیها میگنجند.
** یعنی آنهایی که شهید نشدند ... .
حالا آنها را نمیخواهیم نام ببریم و الا هستند، هنوز شهدای زنده زیاد داریم؛ اما خطوط انحرافی و التقاطی اینها، ولو خیلی هم ادعا داشته باشند. مثلاً روسای فتنه مگر ادعای مرگ بر آمریکا نمیکردند؟ این رییس فتنه روی جورابش نوشته بود مرگ بر آمریکا. موقع نشستن هم طوری مینشست که این جورابها را نشان بدهد که بگوید مرگ بر آمریکا.
** این جوراب مرگ بر آمریکا همیشه پایش بود؟
همیشه که خوب اکثراً پایش بود دیگر. عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود دیگر.
** در جلسات حزب جورابی که پایش بود شعار مرگ بر آمریکا رویش بود؟
حالا همیشه نه. ولی جورابی که میپوشید در حاشیه بالایش نوشته شده بود، مرگ بر آمریکا. در حالی که نه لاجوردی چنین جورابی داشت و نه بادامچیان. ما جوراب عادی پایمان بود.
مثل سازمان منافقین. مگر بر امپریالیسم نمیگفتند؟ الان نوکر امپریالیسم هستند یا نه؟ در فتنه 88، اینها عامل استکبار شدند یا نشدند؟ عامل آمریکا شدند دیگر. اصلاً همانقدر حساب کن ببین آمریکا از هر کی تعریف کرد، آدم باید شک کند به او دیگر. به قول حافظ گفت با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی. پس این خطوط هست. حالا این خطوط متفاوت است. بعضیهایشان هستند که واقعاً صادقانه، مخلصانه متوجه بازیهای استکبار نیستند، بازیخورده هستند. بعضیهایشان نه، اصلاً خودشان وابسته هستند. از زیر بستند. بعضیها اهل زد و بند هستند. بعضی قدرتطلب هستند.
ببین این آقایانی که امروز به عناصر نامناسب میدان میدهند، خیلی ببخشید، این آقایی که تشریف بردند پاسارگاد جلوی قبر کوروش، در این موقعیت، در روزگاری که چند وقت قبل رفته بود، هر آقایی، رفته بودند آنجا سجده کرده بودند، سر قبر کوروش، چطور شد یک مرتبه در ایام دهه فجر رفتند سراغ کوروش، ببینید چه جوری خوابیده لابد.
** فکر میکنید این رفتار آقای احمدینژاد ناشی از چیست؟
از جهت اینکه میخواهد رأی جمع کند.
** مگر مقام معظم رهبری به ایشان نگفته که در انتخابات ورود نکنند؟
بقیهاش پای خودتان. اینکه همین الان میرود آنجا، این پیام سیاسی دارد. گردش که نیست که. پیام سیاسی دارد. برای گردش خیلی جاها میشود گردش کرد. میشود بدون سر و صدا هم رفت، بدون اینکه کسی بفهمد. یواشکی دم سحری، نصف شبی، جهت نماز شب خواندن میشود رفت. (خنده) اما این مسأله که انجام میشود، یعنی چه؟
اینها واقعاً یک کسانی هستند که علاقمند هستند در قدرت بمانند. شاید هم بعضیهایشان بحق فکر میکنند در قدرت بمانند میتوانند خدمت کنند.
ببینید ولی امر میفرماید اهانت نکنید، انتقادتان را بکنید، مسائل را باز کنید، تحلیل بدهید، به ملت آگاهی بدهید، ولی عدهای شما میبینید فقط جنجال میکنند و بعد میآیند در قطب مقابل ولایت، دو قطبی میکنند کشور را. این مورد رضایت ولایت نیست دیگر.
** هدفشان چیست از ایجاد دو قطبی؟ هدف فقط قدرت طلبی است یا ...؟
متفاوت است. بعضیها واقعاً تعصبات خاص خودشان را دارند، بعضیها دنبال قدرتطلبیاند، میدانند عموماً، رأی میخواهد. خانوادهاش چادری است، ولی طوری رفتار میکند که رأی کم حجاب را هم جمع کند برای خودش.
** به نظرتان این نوع رفتار کردن ریاکاری و نفاق نیست؟
قضاوت پای خود شما است من اهل این حرفها نیستم. من باید مطالب را بگویم. بگویم در انقلاب این خطوط را داشتیم. آنچه که لازم است اینکه دعوا و تخریب و حرکت تضادی نکنیم. چه کار کنیم؟ بیاییم حرکت سالم و صحیح خودمان را مطرح بکنیم، آن ارزشهای زیبای اسلامی را نشان دهیم، وقتی این ارزشها مطرح شد، دیگر طرف گل سرخ را که بهش بدهی و ببیند زیباست، معطر هم هست، مخصوصاً گل سرخ محمدی، دیگر نمیآید سراغ گل خرزهره (خنده).
اما اینکه ما با اینها چگونه رفتار کنیم؟ محور همه این امور ولی امر است. اگر امام فرمود، روز نیمه شب چراغانی نکن، من باید چراغانی نکنم.
اگر فرمود در حکومت نظامی بریز در خیابان، برو در خیابان. حتی اگر احتمال کشتار دسته جمعی بود، باید برویم.
آن کسی کارش درست است که همه امورش را با آهنگ ولایت تنظیم میکند.
خدا رحمت کند آیتالله العظمی بهجت را، گفت هر کار میخوای بکنی سه چیز را رعایت کن و انجام بده با خیال راحت. اول ببین از این کار و رفتارت خدا راضی است؟ ببین امام زمان (عج) راضی است؟ و سه ببین ولی فقیه که نایب امام زمان است و حجت خدا بر ماست، راضی است؟ اگر این سه تا راضی هستند با خیال راحت انجام بده این میشود خط اساسی.
** خود حزب مؤتلفه الان مواضعش گویا نسبت به قبل کمرنگتر شده در حوزههای انقلابیگری. علتش چیست؟
شما این را یک فرصت بگذارید، آن مواضع کمرنگ شده را بفرمایید. ما هر هفته موضع اعلام میکنیم. دبیرکل ما موضع گیری میکند. دیگر اینکه در مواضع گوناگون بله موضع میگیریم. مواضع مؤتلفه سه تا محور دارد، یک ولایت، دو فقاهت، سه مصلحت نظام؛ عزت، حکمت، مصلحت.
اگر هر جایش را شما دیدید که غیرانقلابی است به ما بفرمایید مستدل، سعی میکنیم اصلاح کنیم. ما خیلی هم خوشحال میشویم. این بخش را هم اتفاقاً بیاورید در مصاحبه من هیچ مشکلی با این ندارم. میخواهم به شما بگویم موتلفه نه تنها انقلابیگریاش کم نشده ... .
** ببینید مثلاً در بحث فتنه مرحوم آقای عسگر اولادی اینطور که شما به صراحت انتقاد و محکوم میکنید، ایشان یک مقدار لطیفتر برخورد کردند با این موضوع.
نه. در جریان فتنه موضع مؤتلفه سه بخش داشت. بخش اول این بود که نگذاریم این گول خوردههای فتنه، به دامن استکبار بیفتند. حتی با نظر بزرگانمان با آقای میرحسین و اینها هم دیدار کردند. من نکردم. من از اول به میرحسین مشکوک بودم. در حزب هم مشکوک بودم. او هم از دست من بسیار عصبانی بود.
** چرا مشکوک بودید؟ نکته خاصی دیده بودید؟
من او را آدم و ابزاری برای استکبار مییافتم. افکارش را قبول نداشتم. آن کتاب تفسیر آیه قرآنی را من دارم هنوز. اون یک بحثی است. اینکه من میدانستم که مقام معظم رهبری نخستوزیری ایشان را نمیخواست. قانونی اگر کسی میخواست عمل کند، باید نظر رییس جمهور را عمل کند. او بازوی رییس جمهور است، مگر نیست؟ بازوی ولی فقیه است رییس جمهور. این آقا میفهمید که آقا نمیخواد او را اما طوری بازی در آورد که امام مصلحت دید و آن قضیه 99 نفر پیش آمد که یک روزی آن را شاید باز کردم برایتان.
رفتار و مواضع میرحسین در آن مقطع دقیقاً بازی بود؛ بنابراین در این مسأله فتنه، این بخش اول موضع موتلفه بود. بخش دوم موضع ما این بود که دقیقاً آگاهی بدهیم به تودههای مردم و این فتنهگریها و فتنه گرها را روشن کنیم و فتنه را. محکم هم ایستادیم و یک ذره هم کم نیامدیم. در 9 دی هم حضور نیروهای عظیم ما، نه به نام مؤتلفه، وقتی حرکت ملی است، همه مردم باید باشند، یک حزب نباید بیاید بگوید این منم. حرکت مردمی بود. چون مقابل استکبار میخواهد بایستد.
مسأله سوم ما موضع مرحوم آقای عسگر اولادی بود. در این رابطه من به شما بگویم، عسگر اولادی یک راه بسیار پخته سیاسی را رفت. چرا؟ استکبار یکی از کارهایش این است که میآید یک مهره بدلی را، به قول شهید آیت میکند زندان. مثل خانم آنگ سان سو چی در میانمار. او مهره غرب است. اصلاح طلب نیست که. میبینید که هنوز سر کار نیامده چه جنایتی نسبت به مسلمانها انجام میدهد. این مأمور آمریکاست. خوب این را میبرد زندان استکبار، او را چهره میکند. مثل آن خانمی در کدام کشور بود که شوهرش را کشتند و خانمش را آوردند چهره کردند و بعد این موقعیت پیدا کرد، به او میدان دادند، شد رییس جمهور آنجا و شروع کرد به کارهای خودش. در نیکاراگوئه بود.
پس استکبار میآید این عناصر را به صورت چهره مقابل رژیم در میآورد، موقعیت به آنها میدهد، از آنها تعریف میکند و همراهی میکند با ایشان و گاهی هم حمله و گاهی مقابله میکند، در مجموع آنها را در آب نمک میخواباند و بعد از مدتها میآورد بالا.
آقای عسگر اولادی گفت اینها رأس فتنه نیستند، اینها فریب خوردههای مفتون فتنه هستند. آنها اول خیال کردند که آقای عسگر اولادی ازشان حمایت کرده است و آقای مهاجرانی هم یک چیزی نوشت که آقای عسگر اولادی یک جواب تند به او داد. آنچه که مرحوم عسگراولادی طبق وظیفه شرعیاش به آن رسید این بود که بگوید شماها اگر میخواهید برگردید، به آقا نامه بنویسید و عذرخواهی بکنید و حلالیت بطلبید از ملت، برگردید در انقلاب اگر راست می گویید.
این کار را کردند؟ نه. ثابت شد که حتی نصیحت آقای عسگر اولادی را قبول نکردند و کار به جایی رسید که دیگر اگر کسی بهانه داشته باشد، میگوییم آقا آخرین اتمام حجت را هم آقای عسگر اولادی با آنها کرد ولی برنگشتند. پس اینها غرق شدهاند. آن راهی که عسگر اولادی رفت، نرفت از اینها حمایت کند، آن اتمام حجت برای اینها بود. لذا میگفت من تکلیف شرعیام است و نامههایش را همه را برای آقا هم فرستاد و آقا هم بعد از فوت ایشان گفتند، این نامهها را دیدم همهاش را. هر کاری او کرد روی ایمانش کرد.
** برای ریاست جمهوری قصد ورود ندارید؟
نه. ما که نامزدمان را هم معرفی کردیم و اعلام کردیم.
** آقای بادامچیان نامزد آلترناتیو نیست؟
اصلاً ما اهل این حرفها نیستیم. ما همه با هم یک هستیم. ما برای خدا آمدیم، نه برای چیز دیگر.
** الان که جبهه مردمی تشکیل شده و مؤتلفه نامزدش را معرفی کرده، وضعیت چگونه است؟ اگر خروجی این جبهه فرد دیگری باشد موضع شما چیست؟
ما امیدواریم که انشاء الله این جبهه مردمی بیاید هر کس را که نامزد است بگذارد در فهرست و بررسی کند که چه کسی اصلح است، افضل است.
در صورتی که خروجی جبهه مردمی نامزد شما نبود چه میکنید؟
شما اول حل کنید این موضوع را که اگر فردا شما رسیدید به اینکه از بین نامزدهای مطرح آقای میرسلیم افضل و ارجح است، آن هم با پشتوانه حزب موتلفه اسلامی، با این سوابق پاکی نیم قرنه، خودش، ساده زیستیاش و همه چیزش. شما از الان می گویید اگر این نشد؟ من می گویم اصلاً چرا به او رأی ندهم. من وحدت همه اصولگرایان را روی آقای میرسلیم محتمل می دانم.